فسقلی های مامان

چه دير !

سلام ني ني هاي مامان . خوبيد جوجوهاي من؟با ماماني قهريد؟حق داريد ! خيلي دير اومدم . اين روزها سر ماماني خيلي شلوغه . شلوغ بد ، نه ! شلوغ خوب . كارم توي شركت زياده ف حواسم بايد به سهامم باشه ، كلاس زبانم هم دوباره شروع شده ، خونه داري هم كه هميشه هست . مي بينيد گلهاي مامي؟  ماماني كاري واسه انجام دادن داره . باور كنيد هفته پيش يه عالمه سبزي پاك كردم . به بابايي گفته بودم 5 كيلو شويد بخره تا خشك كنم . ظهر بهم زنگ زد ، گفت سمي چند تا از همكارات رو بيار خونه تا با هم سبزي پاك كنيد ، يه عالمه برات سبزي خريدم . گفتم خودم پاك مي كنم ، 5 كيلو سبزي كه چيزي نيست ! گفت ده كيلو كرفس هم برات خريدم ، نداشتيم كه ؟ يه كيلو هم خوردن خريدم تا شب سبزي ب...
12 مهر 1390

جوجوهای من

  سلام گلهای من ! یهویی دلم براتون تنگ شد ! دلم می خواد توی بغلم بگیرمتون و فشارتون بدم و بوستون کنم هزار تا . خوبید عزیز های دل من ؟ چند وقته بدجوری هوای شماها رو کردم . دلم نی نی می خواد . یاد بهدادم افتادم . مامان فداش بشه . کاش گلم بود . وای ! اشکم داره در میاد . بابایی میگه حالا واسه نی نی دار شدن دوباره زوده . نمی دونم ! شاید ترسیده . بابایی بی نهایت دوستتون داره . ولی ترجیح میده کمی صبر کنیم . نمی دونم چرا این همه بی تابم . نمی دونم . یه جمله قشنگ توی سایت بابای مهرسا خوندم براتون می نویسم : " ارزش یک احساس به شدت آن نیست ، به مدت آن است و من تو را به اندازه بودنم دوست دارم . " کاش بشه خیلی زود روی ماهتون رو ببینم ..... ٢٦...
26 شهريور 1390

نی نی های من !

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام گل دسته های مامانی . صبح تون بخیر نی نی های من . خوبید عزیزهای دل ؟ خوشید نانازهای مامان ؟ دلم براتون تنگ شده بود هزار تا ! بدون مامان خوش گذشت ؟ بابایی رو که اذیت نکردین ؟ دقیقا هجده روزه که مامانی بهتون سر نزدم . مامانی هشتم شهریور رفتم بابلسر و پانزدهم شهریور برگشتم . واسه عقد خاله مریم جونی رفته بودم . وای اگه بدونید خاله مریم چقدر ناز شده بود ! البته خودش ناز هست ولی نازتر شده بود . جای بابایی حسابی خالی بود . خاله اینا و دایی اینا هم اومده بودن . خلاصه حسابی شلوغ پلوغ شده بود و همه چیز به خیر و خوشی برگزار شد . البته ناگفته نمونه که بابایی کلی شاکی بود از ای...
20 شهريور 1390

....

سلام دلبندهای مامان، سلام جوجوهای من . صبح آفتابی تون بخیر . خوبید نی نی های من ؟ مامانی الان اونقدر عصبی هستم که نگو . با بابایی بحث کردم . سر زنگ زدن و رفتن پیش خونواده م ! دیگه خسته م . خیلی خسته ! نه می تونم باهاش حرف بزنم . نه می تونم ولش کنم و برم . دیگه نمی دونم باید چیکار کنم ؟ میگه تو نمی تونی حرف بزنی ، ولی خودش رو نمی بینه که موقع حرف زدن چه عکس العملی نشون می ده ! هر بار که باهاش حرف زدم بیشتر به این نتیجه رسیدم که حرف زدن باهاش هیچ فایده ای نداره ! من یه چیزی میگم ، و اون یه چیز دیگه می شنوه ! میگه حرف دل رو نباید نگه داشت تا هم خودت رو اذیت کنه و هم طرف مقابلت رو ! ولی نمیگه طرف مقابل تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره و زود جوشی م...
2 شهريور 1390

شب قدر

سلام جوجوهای من.خوبین فسقلی های مامان؟صبح قشنگتون بخیر!خوب خوابیدین شیرین های مامان؟با اینکه مامانی یک ساعت با تأخیر میاد سر کار توی ماه رمضون ، ولی هنوزم خواب داره . دیشب شب قدر بود . شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) ، شب تقدیر و سرنوشت ، شبی که تقدیر یکساله آدم ها رقم می خوره . دیشب نتونستم بیدار بمونم ، چون امروز باید میومدم سر کار ، فردا شب بیدار می مونم و احیاء می گیرم . اونقدر حرف دارم با خدای مهربون که نمی دونم کدومش رو بگم ، چه جوری بگم ؟ صبح خانم اسدی داشت می گفت نی نی دخترخاله ش به  دنیا اومده ، دخترخاله ش تقریبا هم زمان با من باردار شده بود . وقتی گفت خودم رو زدم به نشنیدن ، بهش تبریک هم نگفتم ! می دونم . ...
29 مرداد 1390

سلام گلهای من

سلام نی نی های من . سلام عسل های مامانی . صبحتون بخیر نانازهای من . خوب خوابیدین ؟ چی ؟ قهرین با مامانی ؟ چون خیلی وقته نیومدم سراغتون ! باور کنید اصلا حس و حال هیچ کاری رو نداشتم . شبها تا دیروقت بیدار بودم تا سحر آماده کنم ، بعد هم که واسه سحری بیدار می شدیم ، تا موقع اومدن سر کار دیگه خوابم نمی برد . وقتی هم که میومدم شرکت گیج خواب بودم . شرایط سختی بود . تازه یکی دو روزه صحبت کردیم تا یک ساعت دیرتر بیایم . حالا کمی بهترم . ماه رمضون هم از نیمه گذشته! مامانی عاشق این ماهه ! عاشق سفره افطاری ، عاشق چیدن سفره افطاری ! درست کردن شله زرد و آش ، آوردن پنیر و سبزی سر سفره افطاری ! ولی امسال ، مثل پارسال ، بابایی توی مغازه افطاری می کنن و واسه...
27 مرداد 1390

مهمونی

سلام جوجوهای مامانی . صبحتون بخیر . خوبید عسل های مامان ؟ خوشید نانازهای من ؟ مامانی خواب داره ، یه دنیا ! دیشب افطاری دادیم . خانواده بابایی رو دعوت کردیم . همه چیز خوب بود . و مهمونی به خوبی برگزار شد . تنها مشکلش قطعی آب بود که اذیت کرد . تازه ظرفها هم نشسته باقی موند . البته واسه مهمون ها خوب بود و کلی دعا به جون آب قطع شده کردن که مجبور نبودن ظرف بشورن . در عوض یه تشت ظرف نشسته و یه عالمه ظرف جمع و جور نشده واسه مامانی باقی موند . دیشب مامانی ساعت سه خوابیده ، و حالا گیج خوابه . کاش امروز زود بگذره !  یه چیزی رو می دونید ؟ مامانی یه تصمیمی گرفته . تصمیم گرفته حرفهاش رو جدی به بابایی بگه . می دونید کوچولوهای من ، ...
15 مرداد 1390

ماه رمضون

سلام تپل های مامانی . خوبید نی نی های من ؟ مامانی امروز روزه ست . البته فردا اولین روز ماه رمضونه ، ولی مامانی از امروز روزه گرفتم . بابایی چون امروز کارشون زیاده ، نتونستن روزه بگیرن . منم دیشب سحر پا شدم ، یه لیوان شیر و کیک خوردم ، قرآن و نماز خوندم و خوابیدم . البته باید بگم بابایی هم بیدار شد ، اومد توی هال دراز کشید ، هر چی بهش گفتم برو بخواب رو تخت ، نرفت ، گفت شما تنها می مونی . خلاصه همونجا پیش من موند تا نمازم رو خوندم و رفتیم با هم خوابیدیم . صبح هم پا شدم بیام ، دیدم اصلا نمی تونم . دوباره خوابیدم ، و بابایی زحمت کشیدن من رو رسوندن . الانم اونقدر خوابم میاد که نگو . کاش امروز زودتر تموم بشه ! کوچولوهای من ...
10 مرداد 1390

من برگشتم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به جوجوهای خودم . خوبید نی نی های من ؟ در چه حالید فسقلی های مامانی ؟ این یه هفته که نبودم دلتون واسه مامانی تنگ شده بود ؟ بابابیی رو که اذیت نکردین ؟ یه دنیا دلتنگتون شده بودم . تعطیلات کارخونه تموم شد و مامانی برگشتم سر کار . دیدید مامانی نتونست بره شمال ! اونقدر غصه دارم که نگو . اونقدر دلتنگم که نگو . آخرش هم خودم واسه آشتی پیش قدم شدم . نمی دونم بابایی چطوری طاقت میاره قهر باشه و حرف نزنه . فکر کنم مردها همه شون همین طورین ، لجباز و یکدنده و مغرور . شاید مشکل مامانی اینه که زیادی بابایی رو دوست داره . آخر هفته گذشته هم با بابایی رفتم تهران واسه خرید مغازه . دو روزه رفتیم و...
10 مرداد 1390