فسقلی های مامان

بدون عنوان

سلام ني ني مامان.ظهرت بخير!چقدر دلم مي خواست بدونم دختري يا پسر؟ گرچه واسه من و بابايي اصلا فرقي نداره ، فقط مهم اينه كه شما سالم و سلامت باشي و بسلامتي بدنيا بياي . چه دختر باشي و چه پسر ، عزيز دل مايي و بي نهايت دوستت داريم و بي صبرانه دوستت داريم . چهارشنبه ماماني بايد برم سونوگرافي ، تا مشخص بشه كه به عمل سركلاژ نياز دارم يا نه ؟ مي خوان اين عمل رو انجام بدن تا مطمئن بشن كه مثل دفعه پيش ، اتفاق بدي نمي افته ! تنها ايرادش اينه كه بعد از اين عمل نبايد بيام سر كار . خرداد ماه هم مميزي داريم و من هنوز كلي كار دارم كه بايد انجام بدم و حالي واسه انجامشون ندارم . شرايط جسمي جالبي ندارم . نمي دونم اميدوارم هر چي خيره همون پيش بياد . من و...
10 ارديبهشت 1391

ماماني برگشت

سلام ني ني مامان . من برگشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم . آره ، برگشتم . چرا ؟ چون حالا يه ني ني هشت هفته اي و پنج روزه توي دلم دارم كه قلب كوچيكش داره مي تپه ! اونقدر خوشحالم كه نگو . ديروز وقتي دكتر گفت بچه تون سالمه و قلبش داره مي زنه ، بي اختيار اشك از چشمام سرازير شد . آخه دو هفته پيش هنوز قلب كوچيكت رشد نكرده بود و تو نبودي و من همه ش مي ترسيدم كه بخواي نباشي . ولي وقتي ديروز فهميدم كه هستي كلي خدا رو شكر كردم و خوشحال شديم ، هم من و هم بابايي . ديشب شام هم به افتخار سلامتي شما ، يه مهموني هشت نفره داديم . من وبابايي ، بهار و رضا و آريا ، فرزانه و پيمان و پويا . اونها اولين كسايي بودن كه بهشون گفتيم .كلي هم واسه شما نقشه كشيدن ...
20 فروردين 1391

دوست ندارم

وقتي اين وبلاگ رو براتون درست كردم ، اوضاع روحي خوبي نداشتم . مي نوشتم براتون تا آروم بشم . كم كم به شكرانه گذر زمان زخمم كهنه شد ، خوب نشد فقط كهنه شد ! از يادم نرفت ، فقط كمي دور شد . ولي حالا به خودم مي خندم كه چرا دارم براتون مي نويسم . شما كه نيستيد . شايد اصلا هم نباشيد . شايد همونجور كه خدا صلاح دونست كه داداشتون رو نبينم ، صلاح بدونه كه من و بابايي هيچ بچه اي نداشته باشيم . اونوقت من واسه كي نوشتم ؟ چرا نوشتم ؟ شايد باورتون نشه ، ولي يه عطش يه ولع زياد در من بوجود اومده ، يه نياز شديد كه مي خوام بچه داشته باشم ولي شرايطم واسه اين كار آماده نيست . وقتي يه ني ني مي بينم اشكم بي اختيار سرازير ميشه . ديگه نمي تونم از ديدن بچه هاي ...
22 دی 1390

چه دنياييه !

واقعا چه دنيايي شده ! انگاري هيچي سر جاش نيست . حسابي بهم ريختم . هوا هم باروني و ابريه ! چرا اين شركت اينجوري شده ؟ هيچي سر جاش نيست ، هيچ كس مسئوليت كاري رو يعهده نمي گيره ، آدم ها زيادن ولي كارها خوب پيش نمي ره ! از بحث با سارا و زهرا عصبي شدم . سارا هم داره عادت مي كنه بي خيال باشه و بگه كه بهش مربوط نيست . مي خواد مثل بقيه بشه . حرفاش عصبي م مي كنه فقط ، نمي دونم زهرا چي مي خواد ؟ كاش ما آدم ها ياد نگيريم مثل محيطي بشيم كه توش قرار مي گيريم . كاش يه كم به وظايفمون توجه كنيم و سعي كنيم كارمون رو درست انجام بديم حتي اگه بقيه اين كار رو نكنند .          18/9/90 ...
18 دی 1390

شب يلدا

شب يلداتون مبارك ني ني هاي مامان.امشب شب تولد نور و روشنيه . از فردا روزها طولاني تر ميشه و شب كوتاه . واسه همين امشب رو جشن مي گيرن . انار و هندونه و آجيل مي خورن . فال حافظ مي گيرن . كاش شماها بودين ! پارسال داداشي تون توي دلم بود . با بابايي رفتيم كلي دنبال خرمالو گشتيم . آخرش هم مجبور شديم يه سبد بزرگ بخريم . اون شب ماماني اونقدر خرمالو و هندونه خورد كه نگيد ! ناشكر نيستم . شايد سال ديگه شماها هم با ما باشيد .... شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد                     تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد   ...
30 آذر 1390

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام

سلام ني ني هاي مامان.دلم براتون شده يه ريزه ! كجاييد ؟چيكار مي كنيد ؟اي بچه هاي بي معرفت ! نمي گيد مامانمون كجاست ؟ چيكار ميكنه ؟خبري ازش نيست ! شما خوبيد گل پسر مامان ؟ شما چطور ناز دختر مامان ؟ توي اين مدت بچه هاي خوبي بودين ؟ شيطوني كه نكردين ؟ اين مدتي كه نبودم حسابي از حس بچه دار شدن و مامان شدن دور شده بودم . فكر مي كردم هنوز وقتش نيست . منتظرم تا تكليف يه سري مسائل روشن بشه ، بعد ! ولي حالا بازم بدجوري دلم مي خواد روي ماهتون رو ببينم . رضا و بهار صاحب يه ني ني ناز به اسم آريا شدن ، اون شب كه ني ني شون رو ديدم شديدا دلم ني ني خواست . فكر كنم بابايي هم دلش مي خواد ولي مي ترسه . توكل به خدا . مي بوسمتون يه عالمه . 28/9/9...
28 آذر 1390

عيد قربون

سلام عسل هاي مامان . خوبين ني ني هاي من ؟چي كارها مي كنين ؟ حتما توي اين مدت كه ماماني نبودم حسابي شيطوني كردين ، آره ؟ دلم براتون تنگه ! امروز يه هواي ابري ، باروني ، آفتابيه ! خيلي قشنگه . روي كوه ها هم برف نشسته . منظره اتاق كار ماماني رو به كوه ، و دور تا دور اتاق هم پنجره ست . منظره زيباييه . يه روزي مي برمتون شركت ، اتاق كارم رو ببينيد . همكارام رو ببينيد ! چرا زودتر نمي يان پيش ماماني ؟ چند روز پيش كه يه بارون حسابي باريد ، شب كتاب فروغ رو برداشتم ، رفتم توي بالكن نشستم و شروع كردم به خوندن كتاب . هواي نازي بود . بي اختيار اشكم در اومد . بابايي مرتب مي رفت و مي اومد ، و شيطنت مي كرد . مي خواست بدونه من چرا اينجوري شدم ؟...
15 آبان 1390

بدون عنوان

سلام ني ني هاي من ! سلام كپل هاي ماماني . يكي يه بوس بدين به ماماني ! واي كه چقدر خوشمزه بود بوستون . شما كه مي دونيد ماماني ديوونه وار دوستتون داره ، چرا نمي يان پيشش ؟ چرا بي تابش مي كنيد ؟ نمي دونم شايد بازم بايد صبر كنم . چند روزه دوباره تموم صحنه هاي اون ماجرا دارن جلوي چشمام رژه ميرن . چند روزه كه دلم دوباره هواي بهدادم رو كرده . تا بهش فكر مي كنم اشكم بي اختيار جاري ميشه . همه ش به اين فكر مي كنم كه چقدر راحت بچه م از دستم رفت ! خيلي راحت ..... خدايا هنوزم سميه رو مي بيني ؟ هنوزم دوستش داري ؟ هنوزم مي شنويش ؟ تنهام نذار . مي دونيد جوجوهاي من ! هر كس خودش تعيين مي كنه كه چطور زندگي كنه . بد يا خوب ؟ وقتي از شرايطي نا...
21 مهر 1390

ماماني غمين !

سلام جوجوهاي من ؟ بپريد توي بغل مامان ، ميخوام محكم بغلتون كنم ، بوي بدنتون رو استشمام كنم ، بوستون كنم ، كه حسابي دلتنگم . جمعه غروب فهميدم كه زن عموتون داره ني ني دار ميشه . خيلي براش خوشحال شدم و بهش تبريك گفتم . ولي بعدش اونقدر گريه كردم و با صداي بلند زار زدم كه نگو ، گريه كردم و گله كردم به خدا ! دلم مي خواست برم بيرون ، يه هوايي بهم بخوره ، ولي وقتي بابايي اومد مشغول درست كردن دستگيره هاي در ماشين من شد و من رو نبرد بيرون ، منم توي دلم باهاش قهر كردم ، بهش هم نگفتم . بابايي رفت خوابيد ، آخه سرما خورده بود و حال نداشت . منم همون جا توي حال ، پاي تلويزيون خوابيدم . شب بابايي پا شد دنبالم مي گشت . گفت چرا اينجا خوابيدي ؟ چيزي نگفت...
17 مهر 1390