فسقلی های مامان

مامانی اومد

سلام کوچولوهای دلبندم . صبح گرم تابستونی تون بخیر . خوب خوابیدین ؟ دیروز که مامانی نبودم ، بابایی رو اذیت نکردین ؟آفرین نی نی های من که مثل همیشه ماه بودید . همینه که مامانی عاشششششششششقتونه ! مامانی پنجشنبه شب رفتم تهران ، خونه خانم شریفات اینا ، همسایه مون بودن . اهل جنوب و فوق العاده مهربون و خوب . شب خوبی بود . جمعه صبح هم رفتم امتحان دادم . خوب بود . دعا کنید قبول بشم نی نی های من . بعد هم برگشتم . بابایی اومد دنبالم . رفته بود واسه ناهار دیزی خریده بود . جاتون خالی اونقدر خوشمزه بود که نگو ! خوردیم و تا ساعت 7 غروب خوابیدیم . بابایی هم نرفت مغازه ، گفت می خوام در خدمت خونواده باشم . گرچه همه ش خونه بودیم ولی جمعه خوبی بود . آخه...
10 مرداد 1390

دیر اومدم؟

سلام نی نی های مامان . خوبید فسقلی های من  ؟ سرحالید شیطونک های مامانی ؟ با همدیگه که دعوا نکردین ؟ بچه های خوبی بودین ؟ مامانی فداتون بشه که اینقدر ماهین ! دلم براتون یه ذره شده بودها ! این روزها خیلی سرم شلوغه . دارم واسه امتحان جمعه می خونم . دلم می خواد حتما قبول بشم . با اینکه خیلی مهم نیست ولی باید قبول بشم . پنجشنبه شب میرم تهران پیش یکی از دوستامون ، اسمش مهسا ست . قبلا کرمانشاه بودن ولی چند وقته رفتن تهران . مهسا الان یه مشکل خونوادگی هم داره . نمی دونم توی این شرایط مزاحمش بشم یا نه ؟ دوست دارم ببینمش و حرفاش رو بشنوم . آخه باورم نمیشه سهیل ، شوهرش ، واقعا اونطوری باشه که مهسا میگه . از دیروز که برام تعر...
10 مرداد 1390

چه بد !

سلام ني ني هاي من . خوبيد ؟ خوشيد؟ سلامتيد ؟ دماغتون چاقه ؟ الان توي دفتر بيمه بابايي هستم . تنهام . راستش رو بخوايد تصادف كرديم با GEN2 مون . اعصابم خورده . آقاي دلگشايي رو فرستادم پيش بابايي تا تنها نباشه . يه ماشين يه دفعه وايساد و بابايي از پشت كوبيد بهش . جلوي ماشينمون داغون شد . از وقتي اس دي رو خريديم همين طور داره بلا سرمون مياد . نمي دونم خرافاتي شدم يا نه . ولي اصلا حس جالبي نيست . ديگه نمي تونم بنويسم عزيزاي من . استرس دارم شديد . تا بعد ، يه دنيا بووووووووووووووووووووووووووووووس .  ١٦/٤/٩٠ ...
10 مرداد 1390

کوچولوها

سلام کوچولوهای من .خوبید عزیزهای دلم . دلتون واسه مامانی تنگ نشده بود ؟ من که دلم یه ذره شده بود براتون . بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتون ، شنیدن صداتون و حرف زدن باهاتون بودم . مامانی که نبود  شیطونی نکردین ؟ بابایی رو اذیت نکردین ؟ گرچه مامانی شیطونی هاتون رو هم دوست داره .                                                       این روزها همه مشغول خوندن جزوه ه...
10 مرداد 1390

صبح قشنگتون بخیر

سلام به روی ماهتون . سلام به دست و پاهای کوچولوتون . سلام به چشم های نازتون . خوبین توپول های مامانی؟ خوب خوابیدین ؟ دیروز کلی با بابایی حرف زدیم . ولی هنوز موفق نشدم واسه رفتن بابلسر راضی ش کنم . داره دیر میشه و بابایی هنوز راضی نشده . برام دعا کنید فسقلی ها ! نیمه شعبان مراسم عقد خاله مریمه و من موندم و بابایی که لج کرده و میگه نباید برم . مطمئنم می تونم راضی ش کنم ولی امیدوارم دیر نشه . دیشب به بابایی گفتم نی نی می خوام . گفتم نمی تونم دوری شما فسقلی ها رو تحمل کنم . بابایی میگه زوده . میگه بذار چند وقت بگذره . ولی راستش رو بخواین نمی تونم تحمل کنم . دکتر هم بهم گفته باید شش ماه صبر کنم تا بدنم به حالت اول برگرده ولی مامانی...
10 مرداد 1390

شیطونک ها

دوباره سلام نی نی های من . چطورین شیطونک ها ؟ مامانی دوباره اومد . اون وقتی که رفتم دو تا از همکارام داشتن مشکلاتشون رو با هم حل می کردن البته با صدای بلند . دفعه پیش سعی کردم کمکشون کنم ولی این بار ترجیح دادم ساکت باشم . ترجیح میدم توی محیط کار بشنوم و نشنیده بگیرم ، ببینم و نادیده بگیرم . مثل همیشه می خوام خودم باشم . مهم نیست چی می گن پشت سر آدم ، اگه بخوان می یان به خودم میگن تا مشکلشون رو حل کنم . نمی دونم یه هفته ست چه م شده ؟ حالم خوب نیست . بچه ها میگن ممکنه بخاطر گرما یا میوه های فصلی باشه . هر چه که هست خوب نیست . سرگیجه و حالت تهوع و دل پیچه ! قول میدم زود خوب شم گل پسر و ناز دختر مامان . راستی نی نی های ماما...
10 مرداد 1390

دلم تنگه براتون

سلام کوچولوهای من.صبح قشنگتون بخیر.خوبین فسقلی های من ؟ چند روزه از حالتون بی خبرم . آخه خودم حال جالبی ندارم . امروزم به زور اومدم سر کار .دیروزم که به خودم مرخصی داده بودم . دلم حسابی براتون تنگ شده بود . اول بذارید یه خبر بهتون بدم . دیروز فهمیدم بهار و رضا دارن بچه دار میشن . آقای رضا توی دفتر بیمه بابایی کار می کنه . اونقدر خوشحال شدم که نگو . هم خوشحال شدم و هم دلم گرفت . نزدیک بود اشکم در بیاد . خیلی خودم رو کنترل کردم . هنوزم جای خالی بهدادم تازه ست . چرا فراموشش نمی کنم ؟ تا شما فسقلی های من نیاین هیچی عوض نمیشه . دوباره اشکم در اومد . ناراحت نشید گل های من . مامانی خوبه فقط یه کوچولو غم داره . می دونید بعضی وقتها خدای آسمون...
10 مرداد 1390

روز از نو روزی از نو

سلام کوچولوهای من.سلام به روی ماهتون.خوب خوابیدین؟خوابهای رنگ و وارنگ دیدید؟خواب پری های مهربون ؟ من خزیدم در دل بستر خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی دیروز آخرین روز باشگاه مامانی بود.از هفته دیگه میرم کلاس زبان.همون سطحی که به خاطر اومدن داداشی مجبور شدم نصفه رهاش کنم.مامانی عاشق زبان انگلیسی و بعدش فرانسه ست.بعد از اینکه زبان انگلیسی م کامل شد حتما میرم سراغ فرانسه.اگه وقت کردم دوباره باشگاهم میرم.ولی فعلا زبان رو به باشگاه ترجیح میدم.تازه میخوام نقاشی رو هم ادامه بدم.ا...
10 مرداد 1390

نگاه من

  نگاه من به زندگی ضربه پای کودک است  به توپ سبز و آبی و ... به هر چه درس و مدرسه ست نگاه من به عشق تو تب است و زنجیر و شکست صدای بادی که زد و ... پنجره را شکست و بست                                                           نگاه من به صبح و شب  زمین و چرخش است و باز  عب...
10 مرداد 1390