فسقلی های مامان

ماماني غمين !

1390/7/17 12:50
نویسنده : سمیه مهدی جو
474 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجوهاي من ؟ بپريد توي بغل مامان ، ميخوام محكم بغلتون كنم ، بوي بدنتون رو استشمام كنم ، بوستون كنم ، كه حسابي دلتنگم . جمعه غروب فهميدم كه زن عموتون داره ني ني دار ميشه . خيلي براش خوشحال شدم و بهش تبريك گفتم . ولي بعدش اونقدر گريه كردم و با صداي بلند زار زدم كه نگو ، گريه كردم و گله كردم به خدا ! دلم مي خواست برم بيرون ، يه هوايي بهم بخوره ، ولي وقتي بابايي اومد مشغول درست كردن دستگيره هاي در ماشين من شد و من رو نبرد بيرون ، منم توي دلم باهاش قهر كردم ، بهش هم نگفتم . بابايي رفت خوابيد ، آخه سرما خورده بود و حال نداشت . منم همون جا توي حال ، پاي تلويزيون خوابيدم . شب بابايي پا شد دنبالم مي گشت . گفت چرا اينجا خوابيدي ؟ چيزي نگفتم . ديشب بهش گفتم كه باهاش قهر بودم . بابايي گفت حداقل به منم بگو كه پا نشم دنبالت بگردم ...نیشخند

ديشب ساعت 8.5 شب رسيدم خونه ، فقط شام حاضر كردم ، ديگه هيچ كاري نكردم . آشپزخونه م شده فاجعه ! ولي دست بهش نزدم . اصلا حوصله نداشتم . امروزم بي حوصله م . خيلي زياد . ناراحتم ، دلخورم ، عصبانيم . از بابايي يه دنيا دلخورم ! از اخلاق و رفتارش توي چند وقت اخير ! هر چي تحمل مي كنم تا بهتر بشه ، نميشه . ديگه داره كلافه م مي كنه و خسته . هر چي محبت مي كنم و گير نمي دم و تحمل مي كنم ، تغييري ايجاد نميشه . من هنوز عاششششقشم ولي بابايي ........ ديگه شك دارم .

امروز روز تولد امام رضا (ع) ست . چهار سال پيش توي همچين روزي ، اولين باري بود كه من بابايي رو مي ديدم . شب تولد بود و بابل نورافشاني بود . با بابايي به آسمون نگاه ميكرديم و بابايي مي گفت : مي بيني بخاطر ورود من دارن نورافشاني مي كنن . از همون اول اعتماد بنفس باباتون زياد بود . يادم نمياد چي شد كه اينجوري شد ؟!

niniweblog.com

امشب بابايي رو واسه شام دعوت مي كنم بيرون و هر چي كه توي دلم مونده بهش مي گم . حالم از اين اخلاقم بهم مي خوره كه اينقدر حرف رو توي دلم نگه مي دارم . ميخوام برم ني ني هاي من . اجازه ميدين برم ؟ بچه هاي خوبي باشين فسقلي هاي من . بووووووووووووووووووووووووووووس هوارتا . 17/7/90

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان امیرناز
18 مهر 90 12:19
سلام همشهری امیدوارم به زودی خدا دلت و با وجود یه وروجک شیطون روشن کنه به باباییش هم بگو وبلاگت و بخونه شاید خوندن حرفای دلت خیلی چیزارو به یادش بیاره به جسارتت تو نوشتن حسودیم میشه کاش منم می تونستم اینقد راحت حرفای دلمو بگم بوسسسسسسس با اجازه لینک شدی
سميه
21 مهر 90 9:10
ممنون گلم .